زندگی نامه شهید حسین املاکی


سخنان مقام معظم رهبری در بین جوانان استان گیلان :

شهید املاکی شما ؛ (جانشین لشکر قدس گیلان) ، که توی میدان جنگ شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغلدستش ماسک نداشت ، شهید املاکی ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش ! ، قهرمان یعنی این ! ، البته هر دو شهید شدند. هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد اما این قهرمانی مانند اینها که از بین نمی روند. زنده اند ، هم پیش خدا زنده اند ، هم دردل ما زنده اند و هم در فضای زندگی و ذهنیت ما زنده اند فرمانده شهیدی که ماسک محافظت شیمیایی خود را به یک سرباز داد ! فرمانده شهید حسین املاکی خوشتمی ، فرزند رحمت الله ، در روستای «کولاک محله» ، از توابع شهرستان لنگرود در استان گیلان به دنیا آمد. تولد او با ایام عاشورای حسینی مصادف بود پس نامش را «حسین» نهادند. حسین چهارمین فرزند خانواده بود. در کودکی جهت فراگیری قرآن کریم به مکتب خانه رفت و خواندن قرآن را فراگرفت. تحصیلات ابتدائی را در دبستان مصباح کومله به اتمام رسانید. در همان کودکی فردی پر تلاش و کوشا بود و تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه دکتر معین آغاز کرد. در کنار تحصیل در امور کشاورزی به خانواده کمک می کرد. پدرش در مورد خصوصیات اخلاقی وی در نوجوانی چنین می گوید : «پسری آرام بود و آزارش به کسی نمی رسید. درعین حال درس خوان و با انضباط بود و برای انجام فرائض یومیه به مسجد می رفت.» دوران متوسطه را در دبیرستان خدمات بهداشت لنگرود مشغول به تحصیل شد. در سال های آخر دبیرستان با اهداف انقلابی امام آشنا شد و مبارزات مخفی با رژیم پهلوی را آغاز کرد و در اوایل نهضت فعالانه در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می جست. بعد از پیروزی انقلاب در مبارزه با ضد انقلاب و اشرار داخلی فعالیت چشمگیری داشت. بعد از اخذ دیپلم در20/6/1359 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی لنگرود درآمد و به عنوان مسئول اکیپ مشغول خدمت شد. مدتی مسئول تربیت بدنی سپاه لنگرود بود. چند روز پس از آغاز جنگ تحمیلی در شهریور 1359 به همراه اولین نیروهای اعزامی استان گیلان به سوی جبهه شتافت و در سرحدات مرزی قصر شیرین و سر پل ذهاب مستقر گردید. از 28 خرداد 1360 لغایت 18 شهریور 1360 نیز به عنوان مامور رسمی سپاه در تیپ کربلا مشغول به خدمت شد. در سال 1361 در عملیات رمضان حضور یافت و بعد از آن عملیات به همراه هفت نفر از همرزمان لنگرودی خود وارد اطلاعات-عملیات تیپ کربلا شد و بعد از یک دوره آموزش فشرده مقدماتی جهت شناسایی به خط مقدم اعزام شدند. سیروس اکبری-یکی ازدوستان حسین- می گوید: «او بسیار متعبد بود و من بارها او را در نماز شب دیده بودم.» همرزم دیگرش عباس صیغلی پور در این باره می گوید: «در امور مذهبی وانجام فرائض بسیار مخلص بود و به لحاظ حساسیت کار اطلاعات ، بچه ها زیاد متوسل به ائمه اطهار می شدند و هر شب بعد از نماز مغرب و عشا مراسم دعا برگزار می کردند و ایشان نیز مرتب شرکت می کرد.» پدر حسین نیز می گوید: «همه شیفته اخلاق او بودند ، جذابیت خاصی داشت ، نهایت عطوفت و مهربانی درایشان بود.» املاکی ، در مدت حضور در جبهه در عملیات های متعدد از جمله «ثامن الائمه» ، «فتح المبین» ، «بیت المقدّس» ، «رمضان» و «محرم» شرکت داشت. در سال 1361 تصمیم به ازدواج گرفت و مراسم عقد وازدوا ج او باخانم زهرا محرمی ، بسیار ساده و مختصر ، در مسجد محله بر پا شد. اما بیش از دوازده روز از ازدواج او نگذشته بود که عازم جبهه های جنگ گردید. در 19 آبان 1362 اولین فرزندش- مرضیه- متولد شد و او حدود پنج ماه پس از تولد دخترش موفق به دیدن او گردید. از 14 تیر 1361 تا 20 تیر 1364 در لشکر کربلا حضور داشت و در بدو امر مسئول محور یکم اطلاعات-عملیات و پس از عملیات محرم مسئولیت واحد اطلاعات-عملیات لشکر 25 کربلا را عهده دار شد. در این مدت نیز در واحد اطلاعات ، در عملیاتهای زنجیره ای «قدس 1 و 2» نقش بسزائی داشت. شجاعت از خصوصیات بارز او بود تا جایی که حضورش در میان همسنگرانش موجب آرامش و اطمینان می شد. هر کس با او برخورد می کرد تحولی در او ایجاد می شد. با وجود اینکه مسئول اطلاعات لشکر بود ولی شخصاً در ماموریتهای شناسایی خطوط دشمن شرکت می کرد و شناسایی هایش بسیار دقیق و قابل استناد و طرح ریزی بود. در سال 1364 دومین فرزندش راضیه به دنیا آمد. برادرش درباره چگونگی رفتار او با خانواده می گوید: «رفتارش نسبت به خانواده و همسر و فرزند بسیار محترمانه بود و کمتر عصبانی می شد.» پدر حسین نیز می گوید: «هرگز با فرزندان خود بد رفتاری نمی کرد ، آنها را خیلی دوست می داشت و احترام می کرد و به آنها راه و رسم زندگی را می آموخت.» در سال 1364 به تشخیص فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب ، نیروهای مازندران و گیلان از هم جدا شدند. تیپ ویژه قدس کردستان با ماموریت درون مرزی علیه ضد انقلاب در منطقه عمومی کردستان و آذربایجان غربی تشکیل شد و این ماموریت به سپاه استان گیلان واگذار گردید. در نتیجه حسین املاکی به پیشنهاد فرماندهان سپاه از جمع یاران دیرین و صمیمی خود در لشکر25 کربلا وداع کرد و به تیپ ویژه قدس پیوست. او با تلاش بسیار نیرو های اطلاعاتی پراکنده در یگان های مختلف را جمع آوری و واحد اطلاعات-عملیّات تیپ را سازماندهی کرد. بعد از انجام عملیات «والفجر 8» در منطقه عمومی فاو سایر همرزمانش از جمله سرداران شهید مهدی خوش سیرت و حسین رضوانخواه ، وارد تیپ قدس شدند و به او پیوستند. آن ها فرماندهی گردان های پیاده را عهده دار شدند و تیپ ویژه قدس درردیف یگانهای منظم سپاه قرارگرفت و ماموریّت های آفندی برون مرزی نیز به این تیپ محوّل گردید. املاکی عملیات «والفجر 9» را در منطقه سلیمانیه طرح ریزی کرد. پس از مدت کوتاهی تیپ به لشکر52 قدس ارتقا یافت و عملیات «کربلای 2» را در منطقه عمومی حاج عمران طرح ریزی و اجرا کرد. املاکی پس از انجام عملیات های «کربلای 2 و 4» در عملیّات «کربلای 5» شرکت داشت و با حفظ سمت ، فرماندهی محور عملیاتی را در جزیره باورین عهده دار بود. او این نقش را به خوبی ایفا کرد تا جایی که نیروهای لشکر وارد شهرک دوئیچی عراق شدند. او در این عملیّات از ناحیه فک به شدّت مجروح شد و برای درمان در بیمارستان توتونکاران رشت بستری گردید. اما با اصرار فراوان از بیمارستان ترخیس شد و با همان حال به سوی مناطق جنگی رهسپار گردید. در سال 1365 نیز برای چندمین بار جراحت برداشت که یک بار به بیمارستان امیر اعلم انتقال داده شد. در همین سال بود که سلمان -سومیّن فرزند او- به دنیا آمد. املاکی با توجّه به شایستگی هایی که از خود نشان داده بود به عنوان فرمانده تیپ یکم لشکر قدس و پس از مدت کوتاهی با حفظ سمت ، به قائم مقامی فرماندهی لشکر قدس گیلان منصوب گردید. او ماموریت های آفندی را دنبال می کرد و مستقیماً به همراه گردان های رزمی فرماندهی عملیات را به عهده داشت. با انجام موفقیّت آمیز عملیّات «نصر4» ارتفاع زازیله و شهر ماووت عراق را آزاد کردند. در این عملیّات بر اثر اصابت ترکش از ناحیه دست راست مجروح شد ولی با همان حال در خطوط مقدّم باقی ماند. در اواسط سال 1366 به هنگام انجام ماموریتی به اتفاق سردار شهید فرهاد لاهوتی –فرمانده گردان سلمان- دچار سانحه رانندگی گردید. در این سانحه فرهاد لاهوتی به شهادت رسید و او در حالی که به شدت مجروح شده بود با هلیکوپتر به بیمارستان منتقل گردید و بعد از بهبودی نسبی بار دیگر به سوی جبهه ها رهسپار شد. شانه دری و جاده سید صادق به تصرف نیروهای خودی در آمد. درکسوت فرماندهی لشکر در عملیّات «بیت المقّدس6» شرکت جست و بعد از آن در عملیات «والفجر10» در منطقه عمومی سید صادق- شانه دری حضور داشت. با شکستن مقاومت نیروهای عراقی در 9 فروردین 1367 دشمن بعثی ، برای پیشگیری از تداوم عملیات رزمندگان اسلام ، با انواع سلاح های شیمیایی منطقه را مورد حمله قرار داد که بر اثر آن تعدادی از رزمندگان به شهادت رسیدند. در این هنگام ، حسین متوجه رزمنده ای شد که ماسک ضدّ شیمیایی نداشت به سرعت ماسک خود را به او داد. اما خود به همراه دیگر یاران ، همچون محمّد اصغری خواه -فرمانده گردان کمیل- دکتر محمّد جیبی پور و سیّد عباس موسوی و ... پس از حدود هفتاد و پنج ماه حضور در جبهه به شهادت رسید. آزادگانی که در عملیّات «والفجر10» به اسارت رفته بودند ، می گویند: «اکثر فرماندهان عراقی در برخورد اولیه به هنگام بازجویی ، از آخرین وضعیت حسین املاکی سوال می کردند و در پی کسب خبر درباره او بودند.» پیکر شهید املاکی به زادگاهش انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شد. از وی به هنگام شهادت دو دختر به نام های مرضیه -پنج ساله- و راضیه -سه ساله- ویک پسر به نام سلمان –دوساله- به یادگار مانده است.

    




سخن بزرگان

مردی از شیعیان خدمت امام صادق (ع) آمد و شکایت از فقر و تـنگدستی خود  نمود. امـام فرمود: (( انت من شیعتنا و تدعی الفقر و شیعتنا کلهم اغنیاء )) تو از دوستان مایی و اظهار فـقر و تنگدستی می کنی با اینکه تمام شیعیان ما بی نیاز و غنی هستند. آنگاه فرمود تو را تجارت پر فایده ای است که بـی نیازت کرده است. عرض کرد آن تجارت چیست؟ فرمود: اگر کسی از ثروتمندان بگوید روی زمین را برای تـو پر از نقره می کنم و از تو می خواهم دوستی و ولایت اهل بیت پیغمبر (ص) را از قلب خود خارج کنی و نسبت به دشمنان آنها دوستی و محبت پیدا نمایی . آیا حاضر می شوی این کار را بکنی؟ عرض کرد: نه یابن الرسول الله (ص)، اگر چه دنیا را پر از طلا بنماید! آن حضرت فرمود: پس تو فـقیر نیستی، بینوا کسی است که آنچه تو داری نداشته باشد، حضرت مقداری مال به او بخشیدند و آن مرد مرخص شد.


سخن سردبیر


باسلام و درود به روح بلند و ملکوتی حضرت امام (ره) شهدای اسلام ،انقلاب وجنگ تحمیلی و باآرزوی سلامتی وطول عمر برای بزرگ بسیجی زمان مقام معظم رهبری

بر ان شدیم که بر تکلیفی که از مدت ها پیش بر روی دوشمان سنگینی می کرد جامه عمل بپوشانیم ودر جنگ فرهنگی زمان به ندای رهبر عزیزمان عمل کرده و به عنوان چند همسنگر در این جنگ به مقابله با تهدیدات دشمن بپردازیم و در روز قیامت زمانی که شهدا از ما پرسیدند ما رفتیم تا کار حسینی کنیم آیا شما بعد از ما کار زینبی کردید ؟ لا اقل بگوییم ما در زمانی که شبکه های ماهواره ای اخبار صاحبان زر وزور را به مخاطبان القا می کنند واینترنت این پدیده قرن بیست ویکم با یک کلیک حجم مطالب زیادی را در اختیار می گذارد در این فضا کار کردن بسیار سخت است اما ما نام رهروان شهدا را برای خود برگزیدیم تا در زمان سختی ها به یاد شهدا بوده ویادمان نرود شهدا در والفجر 8 با چه مشقتی 72 روز در برابر دشمن جنگیدند ما نیز با ابزاری که دشمن با ان می جنگید به دفاع پرداختیم این بهانه را شاید شهدا از ما پذیرفتند .

 اما هدف بعدی این بود که جمله (( امروز زنده نگه داشتن نام شهدا کمتر از شهادت نیست ))  را احیا کرده و نگذاریم شهدا در گیر و دار زندگی ماشینی ما به فراموشی سپرده شوند تا شاید شهدا به ما نظر کرده و دست ما را نیز گرفته تا از این منجلاب گناه به سلامت عبور کرده خود را فراموش نکرده تا صدای شهدا را شنیده که به ما می گویند (( بعد از ما شما چه کردید ...))

                                                                                                      

                                                                                                                                                                                                         التماس دعا

                                                                    گروه وبلاگ رهروان شهدا

 




313سردار شهید

در این بخش از وبلاگ سعی ما بر این بوده با معرفی یکی از سرداران دوران جهاد و شهادت به حرف رهبر عزیزمان عمل کنیم که فرمودند  (( نگذارید شهدا در گیر ودار زندگی ماشینی به فراموشی سپرده شوند )) امروز برای شماره اول صادقانه بگویم چون وقت کم اوردیم از زندگینامه سردار شهید ناصر کاظمی استفاده کردیم چون توی حافظه کامپیوتر بود و زحمت تایپ را به خودمان ندادیم امید وارم  خوشتان بیاید بالاخره زندگینامه یکی از فوتبالیست های کشور ماست کسی که به ندای ولی فقیه زمانش لبیک گفت ورفت تا با شهادت اسمانی بشه 
مرد ناراحت و غمگین چشم دوخته بود به کودکِ بیمار هجده ماهه اش . پسرک به بیماری سرخک مبتلا شده بود . کنارش مرد دیگری نشسته بود . او هم چشم دوخته بود به کودک . اتوبوس در ایستگاه نگه داشت و مردی که کنار پدر کودک نشسته بود ، بلند شد که پیاده شود . قبل از پیاده شدن رو کرد به او گفت : « این کودک آیندة درخشانی دارد . » و پیاده شد .
پدر کودک بهت زده ردّ مرد را گرفته بود که توی پیاده رو لابه لای جمعیت در حال ناپدید شدن بود . او را که گم کرد سر بر گرداند و به کودک بیمارش نگاه کرد . آرام خوابیده بود . به جمله ای که مرد گفته بود ، فکر کرد . به این که روزگار چه سرنوشتی برای کودکش رقم خواهد زد . نام آن کودک « ناصر کاظمی » بود . او در دوازدهم خرداد 1335 هـ . ش به دنیا آمده بود . ناصر هفت ساله بود کـه حماسة 15 خرداد شکل گرفت . دوران نوجوانی خود را زمانی سپری کرد که آگاهی مردم و جوانان رزوبه روز از ظلم و ستمی که بر آنان می رفت ، بیشتر می شد .
از همان ابتدا نشانه هایی در رفتار و کردار ناصر نمایان شد : از جمله دلسوزی به دوستان فقیر و مهربانی و کمک به نزدیکان و یاری به بچه های همکلاسی اش در رفع اشکالات درسی . همین ها بود که باعث می شد دیگران به او – با این که نوجوانی بیش نبود – جور دیگری نگاه می کردند .اهل محبّت کردن بدون چشم داشت و منتّ بود و مهمترین  تفریح و سرگرمی اش در آن دوران ورزش فوتبال .
پس از گرفتن دیپلم در کنکور شرکت کرد و در رشتة تربیت بدنی قبول شد . هم زمان با تحصیل به خاطر علاقه به تدریس ، در مدارس جنوب شهر مشغول شد . در مدرسه برای دانش آموزان و شاگردانش بیش از آن که معلم باشد ،  دوست و یاور مهربانی بود که از صمیم دل برایشان دل می سوزاند . در کلاس های درس ، در اوقات فراغت دربارة مسائل دینی ، اجتماعی و سیاسی صحبت می کرد و  دانش آموزان را با شرایط جامعه و ظلم و ستم رژیم پهلوی آشنا می کرد .
در سال 1356 او پرچم آمریکایی ها را در محوطة استادیوم آزادی به آتش کشید و توسط ساواک شناسایی و دستگیر شد . پس از بازجویی و شکنجه ، محکوم و به زندان قصر برده شد . با اوج گیری قیام مردم ایران ، ناصر همراه تعداد زیادی از زندان سیاسی آزاد شد و تا پیروزی انقلاب لحظه ای آرام نشست و در کنار دوستان مبارزش برای براندازی رژیم پهلوی مبارزه کرد .
پس از پیروزی انقلاب در خرداد 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد . آموزش کافی در کلاس ها و دانشکده های نظامی به زودی از چنان تبحـّر و تجربه ای بر خوردار گردید که باعث تعجّب فرماندهان آموزش شد .
او پس از آموزش به « زابل» اعزام شد . چهار ماه در آن جا بود و سپس راهی خوزستان شد . رفتن او به « خوزستان » هم زمان با شورش گروهی به نام « خلق عرب » بود . آن ها در صدد تجزیة خوزستان از خاک ایران بودند . با تلاش نیروهای انقلابی و از جمله « ناصر کاظمی » نقشة « خلق عرب » شکست خورد . ناصر بعد از ماجرای « خوزستان » عازم « کردستان» شد . در « کردستان » ضد انقلاب آتش به جان مردم انداخته بود و هر روز آشوب و بلوای تازه ای بر پا می کرد .
ناصر به پیشنهاد « محمد بروجردی » ( فرمانده سپاه پاسداران ناحیة غرب کشور » در هفدهم دی ماه 1358 به « پاوه » رفت و فرماندار آن جا شد . از لحظة شروع به کار ، برای برگرداندن آرامش و امنیت به شهر با جدیـّت فعالیـّت کرد . چندی بعد به خاطر شایستگی در خدمت به مردم علاوه بر فرمانداری به فرمانداری سپاه پاسداران   « پاوه » نیز منصوب شد .
او معتقد بود کـه اگر قرار است آشوب و خون ریزی ضد انقلاب در « کردستان » فروکش کند ، باید از نیروهای بومی  دلسوز « کردستان » استفاده شود . به همین خاطر به سازماندهی نیروهای بومی پرداخت و با همکاری نیروهای اعزامی موفق به پاکسازی جادة « پاوه » ، « نوریان » و « قشلاق » شد .
این خبر در منطقه پیچید و مردم محروم کردستان که از ظلم و ستم گروهک ها به ستوه آمده بودند ، از او درخواست کردند که مناطق آنان نیز پاکسازی جادة « پاوه» ، « نوریان » و « قشلاق» شد .
این خبر در منطقه پیچید و مردم محروم کردستان که از ظلم و ستم گروهک ها به ستوه آمده بودند ، از او درخواست کردند که مناطق آنان نیز پاکسازی شود . از جملة این مناطق « باینگان » بود . اهالی این شهر به « پاوه» مهاجرت کردند و تقاضای پاکسازی منطقه را با او در میان گذاشتند .
« ناصر کاظمی » ابتدا آنها را با مسائل سیاسی و نظامی منطقه آشنا کرد ، پس از پاکسازی « باینگان » متوجه آزاد سازی منطقة « نود سود » شد و عدّه ای از اهالی آن شهر ، شبانه خود را به « پاوه » رساندند . او برای آن ها نیز از مسائل سیاسی و اعتقادی و تشریح مسایل منطقه و اهداف گروهک های ضد انقلاب صحبت کرد . سپس تعدادی از آن ها را به دیدار « حضرت امام » برد که این دیدار تأثیر زیادی در روحیة آنان گذاشت .
« ناصر » مدتی بعد در یک عملیات برای پاکسازی مناطقی از « کردستان» در منطقة « دوآب» از ناحیة شکم مجروح و یک هفته در بیمارستان بستری شد و برای عمل جراحی به « تهران» منتقل و به مدت دو ماه در بیمارستان تحت مداوا قرار گرفت . پس از بهبود نسبی به « پاوه » بازگشت و طرح پاکسازی منطقه های « نودشه » ، میانه » ، « نروی» ، « نوسود» ، « کله چنار» و « شوشمی»  را یکی پس از دیگری با موفقیت به انجام رساند .
پس از یک سال ونیم تلاش و کوشش شبانه روزی  و تحمل زحمات فروان در شهریور 1360 از آن جا که باید تجارب خود را در سطح وسیع تری به کار می گرفت ، به « سنندج» رفت و فرماندهی سپاه « کردستان» را به عهده گرفت . در آن مسئولیت جدید فعالیت های ماندگاری از خود نشان داد . از جمله پاکسازی مناطق حساس و استراتژیک جادة « بانه – سردشت » ، « کامیاران – مریوان » ، « تکاب – صایین دژ » ، « بوکان – سد بوکان » و …
او در اویل سال 1361 ازدواج کرد .
درباره اش گفته اند : هرگاه برای مرخصی به « تهران » می آمد شب های جمعه دوستانش او را بر سر مزار شهدا می یافتند . او پس از سال ها تلاش برای بازگرداندن امنیت و آسایش  به « کردستان » ، روز شنبه ششم شهریورماه 1361 در حین عملیات پاکسازی محور « پیرانشهر – سردشت » و نبرد با ضد انقلاب در یکی از روستاهای « پیرانشهر » به شهادت رسید . پیکر او پس از انتقال به « تهران » در تاریخ نهم شهریور از «مدرسة عالی شهید مطهری » به سوی « بهشت زهرا » تشییع شد . از آن جا که علاقة غیر قابل وصفی به « شهید رجایی » داشت ، همچون او مظلومانه و به دور از هر گونه تشریفات در غروب نهم شهریور در کنار دیگر شهدای انقلاب از جمله 72 تن شهدای مظلوم هفتم تیر و فرماندهان دلاور اسلام ، « شهید چمران» ، « شهید کلاهدوز » و دیگران به خاک سپرده شد .



سخن بزرگان
راه های نفوذ در دیگران از کلام حضرت امیر(ع)
دانش نامه امیر المومنین ج 10: امام علی (ع): هر کس حسد ورزی را کنار بگذارد،نزد مردم،محبوب میشود.
انسان حسود که به قول معروف از چاقی اطرافیان لاغر میشود، چگونه میتواند در دیگران نفوذ کند؟! پاسخ گویی به این سوال،بسیار ساده و آسان است. کافیست به اطراف خود نگاه بیندازیم و«حسودان» را از نظر بگذرانیم. آنها جایگاه مطلوبی ندارند و ما همیشه از دوستی با ایشان،دوری میکنیم!جالب آنکه، حسود ،برای دوستس با خودش هم حسادت به خرج میدهد و همیشه در عذاب است !
مولا علی(ع) کلید برقراری رابطه با دوستان رادر کنار نهادن عادت زشت «حسادت» معرفی میفرماید ومحبوبیت یک دوست واقعی را در عدم «حسادت ورزی وی» میداند.
دوست حسود بهقدر کافی در اطراف شخصیت خود،دیوار های بخل حسادت ساخته که به هیچ عنوان قابل اعتماد نیست


شهیدان گیلان


این بخش را اختصاص دادیم به شهدای استان گیلان شهدای لشکر قدس گیلان گردان های خط شکن میثم تمار و حمزه سید الشهداء که جزیره بوارین ، سه راه شهادت قله های غرب دلاور مردی آنان را در حافظه خود ضبط کرده است مردان خطه انقلابی گیلان که با لشکر 25 کربلا مازندران 72 روز در اروند و فاو جنگیدند حال مناجات شهید رضا                   خوش سیرت برادر سردار فاتح گیلان شهید مهدی خوش سیرت را از نظر می گذرانیم

مناجات شهید رضا خوش سیرت – استانه اشرفیه
خدایا به محمد (ص) بگو پیروانش در جبهه های و در تاریکی شب حماسه آفریدند به علی بگو که شیعیانش قیامت بپا کردند به حسین (ع) بگو که خونش در رگها می جوشد بگو به حسین (ع) از آن خونها که در دشت کربلا بر زمین ریخت سرو ها رویید، ظالمان سروها را بریدند اما باز هم روییدند . خدایا ! تو می دانی که چه می کشیم ، تو پنداری که چون شمع ذوب می شویم،آب می شویم ، به خدا قسم ما از مردن نمی هراسیم اما ترس از این داریم که بعد از ما ایمان مان را سر ببرند و اگر نسوزیم روشنایی هم می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد، چه باید کرد؟
خدایا ! یاران پر توان ما مردانه به قلب سیاهی یورش بردند تا دوباره انسان ها در کویر کفر به تماشا ننشینند،اما پیکر پاکشان را به تیغ تباهی دریدند.خدایا! ما با تو پیمان بسته ایم که تا پایان راه برویم و بر عهد و پیمان مان همچنان استوار هستیم.
خدایا!دلاوران ما در انتظار تا اخرین ضربه را بر پیکر پوشیده رژیم صدام وارد آورند